مادر شهید سه تا بچه داشت دومی اسمش عباس بود سومی حسین، حسین 11ساله گفت مادر منم مثل برادرای دیگم که شهید شدند می خوام برم جبهه رضایت نامه منو امضا کن مادر امضا کرد بعد رفت پایگاه بسیج گفت میشه بچه منو نبرید گفتند شما رضایت نده نمی برنش گفت رضایت دادم گفتند چرا گفت آخه مادر2شهیدم نمی تونم رضایت ندم خوب چرا اینقدر مضطرب هستی آخه آتیش این سومی خیلی تندتر ازاون یکی برادراشه چطور آخه وقتی داداش دومش عباس رو آوردند اومد بالا سر قبر نگاه کرد دید دستای عباس داداشش به بدنشه گفت داداش عباس اسمت عباس بود حقشو اداء نکردی اما اسم من حسین حقشو اداء می کنم. رفت بی سر بر گشت